Powered By Blogger

سه‌شنبه، مرداد ۲۷، ۱۳۸۸

از جان تا جانان


امشب نشانه ها در آسمان غمزه آلود ما, گویی زمزمه هایی تازه سر می دهند
براستی عالم سیر وسلوک هم خوش عالمی است ...جایی که عشاق ره صد ساله را به یک اشاره می پیمایند
از قرائن پیداست که حالی عاشقانه بر پاست که نه جذبه ای سرمدی است و نه حقیقتی صوفیانه
شمع و گل وپروانه است که با حضور جان وجانان رنگی دیگر به خود گرفته است
نه فرقه بازی ای در کار است و نه زهدی ریاکارانه ...نه قاعده ای ونه لایحه ای
در اعماق سکوت عاشقانه, فقط جان از جانان وجانان از جان سخن ها می تراوند...آن هم نه با زبان دهان که با زبان نگاه ...یادم به این نغمهء دیرین عاشقانه افتاد که روزگاری در نظربازی هامان چنان در آن صناعت کردیم که در این شعبده حقا که یگانه گشتیم:
"گوش کن با لب خاموش سخن می گویم .....پاسخم گو به نگاهی که زبان من وتوست"
"زمانی بر این تفکر بودیم که :"فکر بلبل همه آنست که گل شد یارش
:لیک دیر زمانی نپایید که روزگار لطیفه ای نهانی را در گوش مان نجوا کرد که
"یار اگر ننشست باما نیست جای اعتراض"
بی خودآنه به دنبال تو بودن , از تو سرودن , از تو دم زدن , در پی اعراض وجود ت ثانیه به ثانیه , لحظه در لحظه, "دم بر دم از نگاهی به نگاهی دیگر سرک کشیدن کار سختی است ..."فراق یار نه آن می کند که بتوان گفت
اما دیگران , دیگران در این میانه چه تصویر ها که از ما نساختند ...تصویری در لباس پارسائی ...تصویری دیگر اما ,در لباس رندی
"صوفیان جمله حریفند و نظر باز ولی "
ولی دعا و دغای سالکان را با چشمانی نیمه باز نظاره گرند ... و زهد عرفانی و عاشقانه را در خط وخالها , پیچ و تاب ها, در شطح و مدح ها جستجو می کنند
"غمت نباشد آخر :"مقام عیش میسر نمی شود بی رنج
ما هم در این راه صبر ورنجی رندانه را در پیش گرفتیم که نقدش در قاموس نوشتارهای بی باکانه مان شایسته نمی باشد ...عشق مجازی در مقایسه با عشق سرمدی اگر چه مقامی کوته بینانه تر دارد لیک من چنان خوش می پندارم که مقدمه ای است بر آن
این ها را که گفتم همه حال دل است ...حال دلی که مدتهاست تمام نازو نیازش را به حجابی گوشه نشینانه قضا کردی ودر خلوت خداجویانه ات, نیازت را با اندک نسیم آشنایی, مهر قناعت زدی...من اما میگویم :
"درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد"
مرا اسیر ناراستان ظاهر نمای مکن که گر چه در تمامیت نازم لیک در پس پرده پر ز نیازم
..."و بدین سبب "دنبال تو بودن گنه از جانب ما نیست
زمان اگر چه در نظر صبر صبور من ناچیز است ولیکن در این هنگامه, خطر هر گونه بی ایمانی عفت خوبرویان را با چنگ و چغانه بر می کشد ... نمی خواهم تن به سلسله دهم اما حقیقت این است که:
"دور از رخ تو چشم مرا نور نماندست"
اینک اگر کوتاه سخن را به جای آورم , "از جان تا جانان"پرواز دیگری خواهم داشت ...شگردی همیشگی برای بوسیدن نگاه ناپاکت...که اگر نکته ها در آن بینی بدان که براستی "در مکتب غم توچنین نکته دان شدم ..." وگر نه مرا با مستی ومستانگی, با جذبه و طاماتت, و با مرغ سلیمانت هیچ سر و سرّی نیست
می دانم که فرصت های بسیاری در راه است که باید از لحظه لحظه شان استفاده که هیچ ,اگر شد سوءاستفاده نیز کنیم ...من نیز چنین کردم... تنها همین


نیروانا

پوک




باد که می آید گیسو به یاد ونام تو بر باد می دهم"
از دست های نوازش تا درد های نیایش
"اینجا اگر کمی چشم ها زهم دور است لیکن سکوت سبز و لطیفی برپاست
*****
سنگ را بر می دارم هدیه ای را نصیب آب می کنم
..."جهش "
..."پرش"
...خالی می شوم خالی تر از همیشه
********************************
شاید"آغاز" و" پایان" هر دو یک نقطه ء بی امتداد باشند.. شاید هم امروز همان فرداست ... شاید مرز بودن ونبودن بی معنا ترین ساختار تحلیل یافتهء تخیل آدمی باشد ...نمی دانم شاید شاید ها زیادند .... اما باید ها و نبایدها اندک ...همه ء اینها در هاله ای از ابهام اند ...سال ها و سال هاست که می خواهم صدایت را از جایی دور تر از این دنیا بشنوم ... اما اماها هم زیاد شده اند
شاید صدای یک خالق از فاصله ء هزاران سال نوری هم دورتر باشد .... نمی دانم این تخیل احمقانه تر است یا آروغ
های این دست خط ..؟
فکرهایت را که خوب شستی کنار همهء کتابهای کتابخانه ات کنج عزلت را بغل گیر "مثل من" ... خوب به اطرافت نگاه کن و تمام ثانیه هارا در لحظه ای منجمد کن ...خواستی اندکی هم با خودت حرف بزن ...آن نگاه کورت را دوباره رها کن تا به پرواز در آید
گاهی اوقات از, اوقاتی که گاه و بی گاه بر سرم سرازیر می گردد بیزارمی شوم ...گو اینکه می خواهم بگیرمشان ودر دستانم بفشارمشان تا خفه شوند, تا نیست شوند ,تا دیگرهیچ " گاهی اوقاتی" حس بودن به سرش نزند ...می دانی.." گاهی اوقات دلم پر است از غصه" ...ولی انگار گاهی اوقات هایم این را نمی فهمند ....این براستی سخت دردناک است که لبخندی شاد در عین قبول حقیقتی تلخ بر لب داشته باشی
:می نویسم
و"من آن گمشده ای بی حرکت و تو آن دایره ء بی رحمت ...من به دور تو جهان را پیمودم و تمامیت مهرم, در این دایره گنجانیدم....دل به بی رحمی امواج خروشان تو بسپردم
"ونهایت ,به وجودی متفاوت تر از اسرار تو اندیشیدم
**************************************
براین باورم که هیچگاه نخواهیم توانست بدرستی خویشتن خویش را شناسایی کنیم .. دوران جوانی ,دورانی است که من چندان اعتقاد ندارم بایستی به درستی ونادرستی ها یش اعتنایی شود ...بازخواست, در این هنگامه قضاوتی ناکوک است ...حقیقت این است که گاهی درست ترین کارها ,غلط ترین آنها نیز می توانند باشند ...
باهمه ء این اوصاف "من " ..آری ,من نیز همیشه می نویسم , برای همیشه هایم که زیاد به چراگاه افکارم سرک می کشند... اما همیشه ناقص می نویسم, چرا که من نیز خود را اسیر راستی ها و ناراستی هایی می بینم که تو در سیاهه هایت آنها را بخش می کنی ...آه ه ه ... من نیز همانند تو" پو ک" می نویسم
می ترسم که خیال نا اهلم در این چراگاه بی عقلی هایم رم کندو نشانه ای از نیازهایم را روی ویترین تفکراتت حک سازد ...گر چه می دانم که" نیاز" است, که نای ما را می سازد و خوش نواتر می گرداند ...ناز ونیازی که تما م طول و عرض و ارتفاع بعد خیالم را می سازد و در راستای نگاهم به آینده ,امتدادی بی نهایت می یابد ...
:می نویسم
,دیر نیست ....هنوز هم دیر نیست ...لحظه ها اگر سالها هم دیر کنند, باز هم دیر نیست ...اینجا ندا ها و صدا ها هم
همه یاد آورانند ...گویی ساکت و آرام می آیند , کنا رت می نشینند ..اما... حرفی برای گفتن ندارند ..فقط یاد آورانند
*****
** " در اینجا ,همه چیز رباینده ء نزدیکی هاست " **
نیروانا

انقلابی علیه رژیم های دو قدرتی



وقتی خوب نگاهش کردم تازه فهمیدم ,نه ,این بازی گویا عجیب تر از آن است که فکرش را می کردم ...

تمام آن تجربه های چرک آلود ,اگر چه شالوده هایی برای روند تکاملی مان محسوب می شدند, ولیکن طنین دروغین کنایه آلودی را در خودجای داده بود که حاوی تضاد های دیالکتیک وارانه ای است که مشامم را مدت ها آزار می داد...

آری "گذشت ایام اثر خود را گذاشته اند",ما قادر به فراموشی مطلق اشیاء, اشخاص, و چیزها نیستیتم...اگر تاس دوباره پرتاب شود واین باردر مسیر چرخش های رادیکالی ما قرار گیرد, احتمال پیروزی یک انقلاب بی کلام در حضور عوامل متضادالمنافع موجود, امری دور از دسترس نخواهد بود...

همه چیز در میدان جاذبهء ما قرار دارد , فقط باید در خواستن آن ها تردیدی نداشت و از فرکانس های ناکوک خودداری کرد...چنگ زدن در بحبوحه ء زمان و در خواست انتظار از کاینات در نقطه ء مقابل صبر است ...زمان گاهی خیانتکار ترین عامل نامحسوس طبیعت است واین از اصولی است که بایستی در پرتاب دوبارهء تاس مدنظر داشته باشی ...

یادت نرود "این آدم ها هستند که تاس می اندازند نه خدایان"و این یعنی تضمینی برای پیروزی...



نیروانا

ناگهان


ناگهان نام و یادت بر باد
خاطرت رنگی باد
تو که از جنس منی
هم نگاهت زیباست و هم آوای دلت
نام و یادت جاری
و صدایت شفاف و جهانت گلباران
باد های مجنون همه درگیر دلت و نسیم سحری همچنان چشم براه قدمت....
از چه تو می رنجی؟!!!از چه تو ناکوکی؟!!!وچرا ساز مرا با نگاهت بردی؟
آه ه ه ه .....ای غمت از من سرشار و تمام بدنت در خماری ها باد ...
از چه سان غربت ما را خوردی؟!!! از چه سان در بر خوابی خفتی ؟ !!!....
تو به دنیای نیازی رفتی که همه ناز من است
تو پر از لفظ منی و من از جایی دور همنوای دل تنهایی تان ....
گیسوانت عطر آلود ای همه نازو نیازم در تو ...
حس خوابم از تو ...
ای همه هوش و حواسم در تو ......
کاشکی دولت اقبال صدامان می کرد ....ابر بارندهء باران نگامان می کرد....قدرت مهرصلامان می داد....کاشکی ...کاشکی....
کاشکی, کاشکم هایم همه ابری می شدند ,بر سرت باران نازم می شدند...قطره قطره بر تنت جاری شوند ....جام عشقی در دودستانت نمایانگر شوند.....با چشیدن از شراب دست خویش, کاشکی آتش به جانت می زدم....
ناگهان ناز ونیازت می شدم ...
ناگهان خاطرو جانت می شدم ...
آه ه ه ه ه ...آری ...آری.....
ناگهان یاد و نامت می شدم .....


نیروانا

جواب يك دانشجوی دانشگاه واشينگتن به يک سؤال امتحان شیمی




جواب يك دانشجوی دانشگاه واشينگتن به يک سؤال امتحان شيمی آنچنان جامع و کامل بوده که توسط پروفسورش در شبکهء جهانی اينترنت پخش شده و دست به دست ميگرده خوندنش سرگرم‌کننده است


پرسش: آيا جهنم اگزوترم (دفع‌کنندهء گرما) است يا اندوترم (جذب‌کنندهء گرما)؟


اکثر دانشجويان برای ارائهء پاسخ خود به قانون بويل-ماريوت متوسل شده بودند که می‌گويد حجم مقدار معينی از هر گاز در دمای ثابت، به طور معکوس با فشاری که بر آن گاز وارد می‌شود متناسب است। يا به عبارت ساده‌تر در يک سيستم بسته، حجم و فشار گازها با هم رابطهء مستقيم دارند.


اما يکی از آنها چنين نوشت: اول بايد بفهميم که حجم جهنم چگونه در اثر گذشت زمان تغيير می‌کند। برای اين کار احتياج به تعداد ارواحی داريم که به جهنم فرستاده می‌شوند. گمان کنم همه قبول داشته باشيم که يک روح وقتی وارد جهنم شد، آن را دوباره ترک نمی‌کند. پس روشن است که تعداد ارواحی که جهنم را ترک می‌کنند برابر است با صفر. برای مشخص کردن تعداد ارواحی که به جهنم فرستاده می‌شوند، نگاهی به انواع و اقسام اديان رايج در جهان می‌کنيم. بعضی از اين اديان می‌گويند اگر کسی از پيروان آنها نباشد، به جهنم می‌رود. از آن جايی که بيشتر از يک مذهب چنين عقيده‌ای را ترويج می‌کند، و هيچکس به بيشتر از يک مذهب باور ندارد، می‌توان استنباط کرد که همهء ارواح به جهنم فرستاده می‌شوند. با در نظر گرفتن آمار تولد نوزادان و مرگ و مير مردم در جهان متوجه می‌شويم که تعداد ارواح در جهنم مرتب بيشتر می‌شود. حالا می‌توانيم تغيير حجم در جهنم را بررسی کنيم:


طبق قانون بويل-ماريوت بايد تحت فشار و دمای ثابت با ورود هر روح به جهنم حجم آن افزايش بيابد। اينجا دو موقعيت ممکن وجود دارد: ۱) اگر جهنم آهسته‌تر از ورود ارواح به آن منبسط شود، دما و فشار به تدريج بالا خواهند رفت تا جهنم منفجر شود. ۲) اگر جهنم سريعتر از ورود ارواح به آن منبسط شود، دما و فشار به تدريج پايين خواهند آمد تا جهنم يخ بزند.


اما راه‌حل نهايی را می‌توان در گفتهء همکلاسی من ترزا يافت که می‌گويد: «مگه جهنم يخ بزنه که با تو ازدواج كنم!» از آن جايی که تا امروز اين افتخار نصيب من نشده است (و احتمالاً هرگز نخواهد شد)، نظريهء شمارهء ۲ اشتباه است: جهنم هرگز يخ نخواهد زد و اگزوترم .تنها جوابی که نمرهء کامل را دريافت کرد، همين بود



lithium


Lithium, don't want to lock me up inside

Lithium, don't want to forget how it feels without

Lithium, I want to stay in love with my sorrow

Oh... but God I want to let it go


Come to bed, don't make me sleep alone

Couldn't hide the emptiness you let it show

Never wanted it to be so cold

Just didn't drink enough to say you love me

I can't hold on to me

Wonder what's wrong with me

Lithium, don't want to lock me up inside

Lithium, don't want to forget how it feels without

Lithium, I want to stay in love with my sorrow

Ooh!

Don't want to let it lay me down this time

Drown my will to fly

Here in the darkness I know myself

Can't break free until I let it go

Let me go

Darling, I forgive you after all

Anything is better than to be alone

And in the end I guess I had to fall

Always find my place among the ashes

I can't hold on to me

Wonder what's wrong with me

Lithium, don't want to lock me up inside


Lithium, don't want to forget how it feels without


Lithium, stay in love with you


Oohh! I'm gonna let it go



Evanescence

جمعه، مرداد ۲۳، ۱۳۸۸

حالیا حول حالنا ,دریاب احوالات ما



دور باشی یا نباشی نغمه ء سازم چنین است "یاد یاران یاد بادت کجا نی نی زند نام و نشانم را"؟...


در کنار جویبار قصه ها بنشسته ام ..گوییا نازو نیازی دیگرم ....حس خوابم بر حریری سبز رنگ ...بر حریری سبز رنگ ....مرغکان آواز نازی می زنند ..نای احساس مرا خوش می زنند


من سرا پا حال دیگر گشته ام ...قصه ء روز ازل سر داده ام


گر چه می گویم به لب "در تو بودن چون محالات است و بس"...لیک چنگ دلم را بار دیگر می زنم



می زنم تا فرایابی مرا از عمق تن ....می زنم تا جان بگیری جان دهی ...از پر وخالی شدن ها وارهی


در کنار جویبار قصه ها بنشسته ام ...گوییا حالم چنین است و چنان ...برتن و جانم نسیم مهر بنشانده ام ...کوه صبرم ...کوه صبرم ..آتشی بر زیر خاکستر ....آتشی در شعله های خاطرم ....


لحظه ها را می شمارم من ....اگر طبعت قوی باشد مرا در خواب می یابی ... آری ....کنون کز جان و دل مستانه یادت می کنم ,صدایت کورسوی دیگری دارد ...نوایت چارچوب دیگری دارد...ولی حست چنان سخت و خشن بر دامنم ریزد که چشمم را زخواب بیدار میدارد ....


کنون بیدارم و در ثانیه ها شمارش می کنم پایان نزدیکی ...و می بینم که در پایان این بازی , نهایت دور دوریم ...نهایت در غرورویم ...نهایت پوک پوکیم ....نهایت چون غباری در عبوریم



گرت نایی است مستانه همینک خیز و بایادم چنان بنویس که دریابم


تو هم در جام من بودی


تو هم در خواب من بودی



واینک "حالیا حول حالنا"


نیروانا