Powered By Blogger

جمعه، مرداد ۲۳، ۱۳۸۸

حالیا حول حالنا ,دریاب احوالات ما



دور باشی یا نباشی نغمه ء سازم چنین است "یاد یاران یاد بادت کجا نی نی زند نام و نشانم را"؟...


در کنار جویبار قصه ها بنشسته ام ..گوییا نازو نیازی دیگرم ....حس خوابم بر حریری سبز رنگ ...بر حریری سبز رنگ ....مرغکان آواز نازی می زنند ..نای احساس مرا خوش می زنند


من سرا پا حال دیگر گشته ام ...قصه ء روز ازل سر داده ام


گر چه می گویم به لب "در تو بودن چون محالات است و بس"...لیک چنگ دلم را بار دیگر می زنم



می زنم تا فرایابی مرا از عمق تن ....می زنم تا جان بگیری جان دهی ...از پر وخالی شدن ها وارهی


در کنار جویبار قصه ها بنشسته ام ...گوییا حالم چنین است و چنان ...برتن و جانم نسیم مهر بنشانده ام ...کوه صبرم ...کوه صبرم ..آتشی بر زیر خاکستر ....آتشی در شعله های خاطرم ....


لحظه ها را می شمارم من ....اگر طبعت قوی باشد مرا در خواب می یابی ... آری ....کنون کز جان و دل مستانه یادت می کنم ,صدایت کورسوی دیگری دارد ...نوایت چارچوب دیگری دارد...ولی حست چنان سخت و خشن بر دامنم ریزد که چشمم را زخواب بیدار میدارد ....


کنون بیدارم و در ثانیه ها شمارش می کنم پایان نزدیکی ...و می بینم که در پایان این بازی , نهایت دور دوریم ...نهایت در غرورویم ...نهایت پوک پوکیم ....نهایت چون غباری در عبوریم



گرت نایی است مستانه همینک خیز و بایادم چنان بنویس که دریابم


تو هم در جام من بودی


تو هم در خواب من بودی



واینک "حالیا حول حالنا"


نیروانا


هیچ نظری موجود نیست: