Powered By Blogger

پنجشنبه، مرداد ۲۲، ۱۳۸۸

دخیل


آنها که به سر در طلب کعبه دویدند/ چون عاقبت الامر به مقصود رسیدند
از سنگ یکی خانهء اعلای معظم/ اندر وسط وادی بی زرع بدیدند
رفتند در آن خانه که ببینند خد ا را/ بسیار بجستند خدا را و ندیدند
چون معتکف خانه شدند از سر تکلیف /ناگاه خطابی هم از آن خانه شنیدند
کای خانه پرستان چه پرستید گل و سنگ/ آن خانه پرستید که پاکان طلبیدند
آن خانه, دل خانه خدا, واحد مطلق /خرم دل آنها که در آن خانه خزیدند
خوش وقت کسانی که چو شمس الحق تبریز/ در خانه نشستند و بیابان نبریدند

آری لحظهء باید ها را ناید که به گوشهء چشمی بسنده کرد.....شکار لحظه هاست که افکار را پر از درگیرها میکند.چنین است که خوش گفتند و خوش نوشتند بر تارک هستی ,اینان که نوای نایشان, لا اله الا الله را بر تارو پود تاریخ می نواخت
نگاه کن این شعر را که چگونه آیات وحی رادر گوش این انسانها در طول تاریخ زمزمه کرده...گویی که هر جمله اش آیه ای است الهی....ومن گویی زخم زخمه است آری ....زخم زخمه ... این همان زخم زخمه است
زخمی که این مردمان ساده را سالها و سالهاست که بدنبال خود کشانیده....نه عزیز دل دخیلت را جای دیگری ببند آنجا که حس و حالش نیکوست.....آنجا که حق را حق می دارند نه آنجا که نا حق را حق.دخیلت را آنجایی ببند که هویت ملتی را پاک نکرده باشند آنجا که در تاریخش دست نبرده باشند, آنجا که نگویند پدر شعر فارسی کس دیگری است و آقایان حافظ و سعدی و فردوسی بروند پی احوالات خودشان که در وادی شعر وادب هم تحریم وتناقض و ریا وعجایب زیاد گشته است
نه حقیقت دارد از ماست که بر ماست .....از ماست که بر ماست
آنان که بزرگان خوانندشان نیمی روحانی و نیمی..؟؟؟...همانانند که تاریخ این ملت را از 15 خرداد فلان سال مهر تایید زدند و گفتند باقی اش را نقدا" خط بکشید تا چه پیش آید....آری و تو گفتی چشم ... وانگشتت را به نشانهء همهء باید ها و نیاید هایت به جوهر ناراستی ها آلوده نمودی که.... و آنان گفتند و در سازو دهل دمیدند که شورو شوق ایرانی ....حس و حال آریایی
بگذریم کمی در شعر حضرت مولانا تامل کنیم ....آری چه زیبا ست ....چگونه است که ملتی آهن پرست یا آدم پرست یا نام و نشان پرست میشوند ؟!چگونه است که بوسه هاشان را نصیب این آهن ها و چوب ها میکنند اما اندکی از آن همه بوسه در جهت تعالی شخصیت انسانی خویش ,در جهت تکامل انسانیت ,در جهت نزدیکی دلهای خویش به کار نمیبندند ؟!آری چگونه است ؟! عصری سازی دین و ایمان را در کدامین گوشها بایستی نجوا کرد؟چگونه است که این درد های ما هر روز زیادتر میشود و هر روز گویا به جای راه های نجات به تناسب دردهایمان از زمین آرامگاهی, امامزاده ای و ... بر می خیزد؟؟؟...چه شده است ما را ؟!کمی مزاح میگویم با شما ...آقاجان این امامزاده حاجت نمیدهد کور میکند شفا نمیدهد.....غرض تصادم اعتقادات و شایستگی ها نیست غرض بیان تلاش ناکوک نا متعالی انسانیت است جهت دریافت حس و حال نیکو در عصری که هزاران فرسخ از پیامبر خدا فاصله دارد
چگونه است که با این همه نو آوری و تکنولوژی هنوز روستای ما روستا است و هنوز دهات ما دهات....هنوز مردمان ما همان افکار دوران ..؟؟؟ ...را دارند.. براستی چگونه است ؟
جسارت است اما چگونه است که این حرم امامان عزیز پر است از طلا و من و تو هنوز درگیر این الفبای شوم وکهنه و آش و لاش فقر؟؟

شاید اینها را بارها شنیده باشیم ....اما....نمیدانم چرا دوباره گفتم ,گویا در این عصر باید درد را خورد, اما من تمایل داشتم اندکی از درد هایم راروی شما بالا بیاورم ,روی شما هوق بزنم ....تا کمی ...تا کمی ...هیچ ...تا کمی بیشتر در لاک آهنین خویش فروتر رویم

والسلام

نیروانا

هیچ نظری موجود نیست: