Powered By Blogger

سه‌شنبه، مرداد ۲۷، ۱۳۸۸

ناگهان


ناگهان نام و یادت بر باد
خاطرت رنگی باد
تو که از جنس منی
هم نگاهت زیباست و هم آوای دلت
نام و یادت جاری
و صدایت شفاف و جهانت گلباران
باد های مجنون همه درگیر دلت و نسیم سحری همچنان چشم براه قدمت....
از چه تو می رنجی؟!!!از چه تو ناکوکی؟!!!وچرا ساز مرا با نگاهت بردی؟
آه ه ه ه .....ای غمت از من سرشار و تمام بدنت در خماری ها باد ...
از چه سان غربت ما را خوردی؟!!! از چه سان در بر خوابی خفتی ؟ !!!....
تو به دنیای نیازی رفتی که همه ناز من است
تو پر از لفظ منی و من از جایی دور همنوای دل تنهایی تان ....
گیسوانت عطر آلود ای همه نازو نیازم در تو ...
حس خوابم از تو ...
ای همه هوش و حواسم در تو ......
کاشکی دولت اقبال صدامان می کرد ....ابر بارندهء باران نگامان می کرد....قدرت مهرصلامان می داد....کاشکی ...کاشکی....
کاشکی, کاشکم هایم همه ابری می شدند ,بر سرت باران نازم می شدند...قطره قطره بر تنت جاری شوند ....جام عشقی در دودستانت نمایانگر شوند.....با چشیدن از شراب دست خویش, کاشکی آتش به جانت می زدم....
ناگهان ناز ونیازت می شدم ...
ناگهان خاطرو جانت می شدم ...
آه ه ه ه ه ...آری ...آری.....
ناگهان یاد و نامت می شدم .....


نیروانا

هیچ نظری موجود نیست: