Powered By Blogger

پنجشنبه، مرداد ۲۲، ۱۳۸۸

ضربه های زیر پوستی


چند روزی بود که داشتم از فراموشی بزرگی که در آن سقوط می کردم لذت می بردم که ناگهان....بماند,بالاخره بعد از کلی تصاویر نگاتیوی از یک خیال لذت بخش که در ذهنم پیچ و تاب می خورد و چون ماری سبز به دورم حلقه میزد تصمیم گرفتم دوباره وارد بازی شوم و این بار به نیت مناقصهء یک روح ماسیده در زمان ...و چون معتقدم که روح خدا در همه چیز یاری رسان است نیتم را به "قربتا" الله" ای آغشته کردم و انگشتم را در این روح ماسیده کردم ...طعمش بد نیست من این طعم را با هیچ شکلاتی عوض نمی کنم

اندکی در گوشش زمزمه میکنم که :'های ...خیال نکن من در ابتدای یک بازی بزرگ میدان را برای یک شیطان باز میگذازم تا روی سجاده ام رقص هوسبازی راه بیاندازد ...نه...من فیلم شیطان پاکی ها را از حفظ می خوانم و سپس 'التماس چشمهایی را می بینم که آلودهء همان روح ماسیده در زمان است

در دورانی که به فراموشی سپری می شد ما به ازای هر بار خودکشی ها مان برای تجدید میثاق با نگاه ناپاکت روزی سه بار فاصلهء مروه و صفا را با پای برهنه می رقصیدیم ...ولی باز هم خیالاتی نشو چون ما در ازای هر رقصمان هم روزی سه رکعت نماز بخشش می کردیم که مبادا رند بودنمان نزد شما به یغما برود
سوخته و نسوخته از این بازی, گر چه قدو قوارهء فلسفی مان بلندتر شده, لیک حس وحالمان به گونه ای واژگون شده که دیگر اشتیاقی به زیستن نداریم (به نوعی مرگ را بایستی در آغوش کشید )...اما نه حالا
باید در ابتدای دوبارهء این بازی قواعد را عصری سازی کرد ... باید به خاطر بسپاری که این زمانه ,زمانهءقفل کردن ها نیست که در غیر این صورت میان خاطراتت می میری همان طور که خودت گفتی وآنوقت من مجبور می شوم تابوتت را در جشنوارهء پاکی ها با چندین و چند قطره اشک افسوس ( افسوس از باخت نا بهنگامت)دفن کنم
یادت نرود این بار با سپرت وارد میدان شو و جوشن کبیر بپوش و ضربه های زیر پوستی لذت را طوری بر رقیبت فرود آر که بر تمام رگ هایش ته نشین شود و "حی علی تخت العمل" را یاد آور گرددو نهایت بدان که این رویارویی استراتژیکی , پروسه ای قدرتمند تر می طلبد ونه آن نجواهای عاشقانه ای که در حسینیه های لس آنجلس سر می دهند و نه مرثیه های بی باکانه ای که در کاباره های قم
و اما من ....من برای نوشتن هایم چنان رادیکال مآبانه و آزاد عمل می کنم که قادرم تمام گناهانت را به قصه ای کروات زده و شیک مبدل سازم تا دیگر از چارهء بی آبرویی شیطان درونت را به کوچه های سکوت کوچ ندهی.بگذریم, اگر می خواهی کمی از این داغی فلسفی خلاصی یابی, با اولین صدای جیغ کودکانه ام بیدار شو و هرآنچه را که خواندی این بار با چشیدن پوزخندهای رندانهء من از یاد ببر
به امید سلامتی تو جام خاکشیرم را در این ظهر گرم تابستانی سر می کشم تا خنکای لبخندت مرا سرخوش و زیباتر سازد


نیروانا

هیچ نظری موجود نیست: